-
برگشتن به وبلاگم بعد از 3-4 سال
19 - اسفندماه - 1392 02:27
امشب خوابم نمیبرد . اومدم یه چرخی بزنم بلکه مانیتور چشمامو خسته کنه . یهو یادم اومد چند سال پیش در کنار وبلاگ اصلیم یه وبلاگ دیگه درست کرده بود تا توش از چیزهایی بنویسم که نمیشد اونجا گفت چون خواسته و ناخواسته پای یسری از آشناها باز شده بود . آدرس وبلاگ و رمز و هیچی یادم نبود . تایتل وبلاگو سرچ کردم و پیداش کردم....
-
013
13 - اسفندماه - 1389 01:04
ما که بعد از نامزدیمان حتی یک بار هم با هم جر و بحث نکرده بودیم ، حالا سر یک کت و شلوار خریدن ساده کارمان به قهر کشید. آخرین باری که " ه جیمی" قصد کت و شلوار خریدن کرد با اخم و قیافه گرفتن از فروشگاه بیرون زدیم و آخرش هم وقتی علی ( همان دوست صمیمی ه جیمی) فهمید ما سر انتخاب لباس به تفاهم نمی رسیم گفت که اگر...
-
012
15 - بهمنماه - 1389 16:24
آقای "ه جیمی" دو تا دوست خیلی صمیمی دارد که آدمهای فوق العاده دوست داشتنی هستند و هیچ وقت به هیچ وجه از دستشان نمی دهم حتی اگر در حال مرگ باشم و قرار شام گذاشته باشند. از آنجا که هردویشان مجرد اند و تنها "ه جیمی" نیمه متاهل است و بدون او هم جمع سه نفره شان جمع نمی شود و ه جیمی هم که بدون من هیچ جا...
-
011
9 - بهمنماه - 1389 19:20
امروز دو تا امتحان آخرم را دادم و احساس مورچه ای را دارم که یک تن فولاد را از روی دوشش برداشته اند.
-
010
17 - دیماه - 1389 00:44
همراه آقای "ه جیمی" عزیز نشسته ایم و فیلم نامزدیمان را نگاه می کنیم. رقصیدن پسرهای فامیل و مسخره بازیهایشان ! آتش بازی آخر مراسم ! جریان رقص چاقو که حتی شوهر خاله ی هشتاد ساله ی ه جیمی هم رقصید!! هر دو معتقدیم فوق العاده ترین شب زندگیمان بوده که دیگر تکرار نمی شود. بعد هر دو برای دل خوشی همدیگر می گوییم...
-
009
9 - دیماه - 1389 01:29
چند شب پیش کلیپ " فی حاجات " نانسی را دیدم که خیلی متاثرم کرد. امروز بعد از ظهر که "ه جیمی" آمده بود منزلمان بعد از سلام و احوال پرسی بلافاصله دستش را گرفتم و خیلی با احساس گفتم : بیا...بیا یه چیزی نشونت بدم! بعد لحن صدایم را خشن کردم و گفتم : این را الان نشونت میدم که چند سال دیگه نشی مثل مرد این...
-
008
2 - دیماه - 1389 23:45
دلم می خواهد توی دنیا هیچ کاری نداشته باشم و دنیا هم هیچ کاری به من نداشته باشد .نه درسی نه دانشگاهی و نه سر کاری. هیچ کس و هیچ چیز منتظرم نباشد و من به هیچ چیزی وصل نباشم. بنشینم توی خانه ی خودم. صبح ها برای ه جیمی صبحانه آماده کنم و بعد از اینکه رفت سر کار دوباره بخزم توی رختخواب و نیم چرتی بزنم تا خوابم دم بکشد....
-
007
27 - آذرماه - 1389 22:23
آقای "ه جیمی" در راه کسب علم و دانش از پله های دانشگاه افتاده و پایش تا حدودی شکسته است و بنده باید برای اینکه ملاقاتش کنم هر روز از غرب تهران به شرق تهران سفر کنم در شرایطی که ماشینها را زوج و فرد کرده اند و سیاه زمستان اندک اندک می رسد. تازه بعضی روزها که خودم کلاس ندارم می روم که ایشان را برسانم دانشگاه!!...
-
006
10 - آذرماه - 1389 01:21
استادمان 4 تا پروژه را برای هفته ی سوم آذر می خواهد و من هنوز شروع به کار نکرده ام. امتحان هم دارم. اصلا وقت امتحان که می شود افسردگی و پوچی می گیرم و کلی ناله می شوم. پشت تلفن همه ی ناله هایم را در مورد امتحان و اینها با "ه جیمی" به اشتراک می گذارم. می گوید : "پاشو یه عالمه پودینگ شکلاتی درست کن تا من...
-
005
4 - آذرماه - 1389 01:51
همراه با "ه جیمی" فرندز نگاه می کنیم و فیلم به جایی می رسد که جوئی از خانه ی چندلر می رود. قلبا از این موضوع ناراحتم و خیلی نرم اشکم در می آید. این دفعه ی اولی است که موقع فیلم دیدن جلوی "ه جیمی" اشکم در می آید. فکر می کنم شاید مثل بقیه مسخره ام خواهد کرد اما اینطور نیست چون او تنها کسی است که می...
-
004
29 - آبانماه - 1389 18:45
"ه جیمی" خیلی موقر نشسته کنار مامانم و با هم در مورد شرایط یک سالن عروسی خوب حرف می زنند و چای می خورند. لبخند می زنند و کلا خوشحال و بی غدغه اند. من هم هی از این وسط رد می شوم و تلفنی کارهای پروژه ام را با بچه ها هماهنگ می کنم. هر از گاهی که صدایم بالا می رود ساکت می شوند، برمی گردند و نگاهم می کنند بعد...
-
003
28 - آبانماه - 1389 01:19
ـ عزیزم ، وقتی خجالت می کشی شبیه دو نقطه دی میشی! ـ
-
002
27 - آبانماه - 1389 01:46
دوست جانم امروز عصر یک مهمانی کاملا دخترانه ترتیب داده بود. وقتی به آقای "ه جیمی" گفتم اولش خیلی کول رفتار کرد و گفت خودش می رساندم اما بعد وقتی که ولو شده بود روی کاناپه ی اتاقم تا من حاضر بشم شروع کرد خیلی نرم غرغرکردن که می خوای بعدازظهر روز تعطیل منو تنها بذاری بری خوشگذرونی و این حرفا. در حالیکه داشتم...
-
001
25 - آبانماه - 1389 22:56
خوبی دنیا این است که می توانی هر غلطی دلت می خواهد تویش بکنی ! آن دنیا همه اش یا باید شیرعسل بخوری یا سرب مذاب... به سلامتی بعد از ظهرهای پر غلطمان می نویسیم...