012

آقای "ه جیمی" دو تا دوست خیلی صمیمی دارد که آدمهای فوق العاده دوست داشتنی هستند و هیچ وقت به هیچ وجه از دستشان نمی دهم حتی اگر در حال مرگ باشم و قرار شام گذاشته باشند.

از آنجا که هردویشان مجرد اند و  تنها "ه جیمی" نیمه متاهل است و بدون او هم جمع سه نفره شان جمع نمی شود و ه جیمی هم که بدون من هیچ جا نمی رود ، از اول خودم را تحمیل کردم به گروهشان!! ( نه خب ... اجازه می دهم که از هر سه بار بیرون رفتن یک بارش بدون من برود  )

اوایل از ظاهر قضیه خیلی خوشم نمی آمد یعنی اینکه مثلا من و  سه تا پسر دور یک میز بنشینیم توی کافه ای که پاتوقشان است .اما کمی که گذشت فهمیدم تئوری که همیشه بهش فکر می کردم درست از آب در آمد، اینکه با پسرها خیلی بهتر از دخترها می شود کنار آمد( حقیقتش این است که  من طی ادوار زندگی ام از همجنس های خودم خیری که ندیده ام هیچ ...بماند) و این مسئله آنقدر ارزشمند است که دیگر ظاهر امر برایم مهم نیست. فکر می کردم ورود من به جمعشان معذبشان می کند اما از آنجا که این آدمها اخلاق های خاص خودشان را دارند دیدم که برعکس اتفاقا گویا راحت تر هم هستند !! و خیلی زود مرا بعنوان دوست جدیدشان پذیرفتند !!( آیکون آدمی که از خود متشکر است)

به هر حال ، دیروز زنگ زده بودند که کجایید و دلمان تنگتان شده و اینها و آخرش قرار شام گذاشتیم! سر شام بهشان گفتم:

 شما چرا هیچ کاری نمی کنید؟ هیچ دختری توی زندگیتان نیست ! حوصله ی خودتان از این مدل زندگی سر نمی رود حد اقل به فکر من باشید .

یکیشان جواب داد که با هیچ جنس مخالفی بیشتر از رابطه ی مادر و فرزندی ، خواهر و برادری و خاله و خواهرزاده ای نمی تواند ارتباط برقرار کند. و همه متفق القول گفتیم که مریض است و باید به روانپزشک مراجعه کند. اون یکی هم گفت که اتفاقا به فکرش هست اما آدم ایده آلش ویژگی های زیادی دارد و هیچ کسی قادر به پیدا کردن چنین موجودی برای ایشون روی کره ی زمین نیست ، خودشان هم کسی را پیدا نمی کنند!! در این لحظه بعنوان دوست وارد عمل شدم و گفتم : من یه پیشنهاد عالی دارم که قبلا جواب داده در مورد بعضیا ، تو هم امتحان کن بلکه جواب داد. می تونی بری فرودگاه و برای اولین مقصدی که پروازش خارجیه بلیط بخری( چون اگر ایرانی باشه ممکنه کلا ناکام بمونی و تو اون دنیا دنبال حور و پری بگردی) بعد همینطور که منتظر پروازی توی سالن اگه پیداش کردی که هیچ اگه نه توی خود هواپیما ممکنه یه فرشته بیاد و صندلی کناریت بشینه بازم اگه نشد تو فرودگاه مقصد حین چک کردن پاسپورت یا گرفتن چمدون دیگه صد در صد پیداش می کنی !

در این لحظه همه به آقای "ه جیمی" ، و ایشون به سقف نگاه می کردند و سوت می زدند...

011

امروز دو تا امتحان آخرم را دادم و احساس مورچه ای را دارم که  یک تن فولاد را از روی دوشش برداشته اند.