004

"ه جیمی" خیلی موقر نشسته کنار مامانم و با هم در مورد شرایط یک سالن عروسی خوب حرف می زنند و چای می خورند. لبخند می زنند و کلا خوشحال و بی غدغه اند. من هم هی از این وسط رد می شوم و تلفنی کارهای پروژه ام را با بچه ها هماهنگ می کنم. هر از گاهی که صدایم بالا می رود ساکت می شوند، برمی گردند و نگاهم می کنند بعد دوباره حرفشان را ادامه می دهند. هی تند تند از این اتاق به آن اتاق می روم و در آن واحد هم لباس می پوشم و برای بیرون رفتن آماده می شوم و هم تلفن جواب می دهم و هم حرص کارهای عقب افتاده را می خورم و کلی کارهای دیگر انجام می دهم ! آنوقت این دو نفر خیلی راحت و آرام چای می خورند. پاهایم را می کوبم زمین و حرصم را بیرون می ریزم. "ه جیمی" می گوید : آوین چیزی شده؟ کارای پروژه اکی شد؟؟  در همین لحظه مامانم جعبه ی بیسکوییت را جلوی "ه جیمی" می گذارد . در حالی که کیفم را پرت می کنم روی مبل می گویم : می دونی دارم به چی فکر می کنم؟ به اینکه اون روزا که خودتو می کشتی یه دقیقه وقت پیدا کنی که به من بگی " میتونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم" به این فکر می کردی یک روزی بنشینی روی مبل پذیرایی خانه ی ما و پایت را بیندازی روی پایت و با مامان من چای و بیسکوییت بخوری؟؟؟ 

قرمز می شود و بیسکوییت می پرد توی گلویش!  

دلم خنک می شود و می گویم : من حاضرم ، بریم...

003

ـ عزیزم ، وقتی خجالت می کشی شبیه دو نقطه دی میشی! 

ـ

002

دوست جانم امروز عصر یک مهمانی کاملا دخترانه ترتیب داده بود. وقتی به آقای "ه جیمی" گفتم اولش خیلی کول رفتار کرد و گفت خودش می رساندم اما بعد وقتی که ولو شده بود روی کاناپه ی اتاقم تا من حاضر بشم شروع کرد خیلی نرم غرغرکردن که می خوای بعدازظهر روز تعطیل منو تنها بذاری بری خوشگذرونی و این حرفا. در حالیکه داشتم حرفهایش را می شنیدم از توی آینه نگاهش کردم. یک جوری نگاهش کردم که خودش شروع کرد: باید خیلی روشن تر از اینها فکر کنی! نباید مانع روابط اجتماعی همسرت بشوی و به جرم نیمه متاهل بودن از دوستانش جدایش کنی! بله ...بله...

خیلی خوب است آدم بی آنکه انرژی صرف کند حرفش را بفهماند!

001

خوبی دنیا این است که می توانی هر غلطی دلت می خواهد تویش بکنی ! آن دنیا همه اش یا باید شیرعسل بخوری یا سرب مذاب... 

به سلامتی بعد از ظهرهای پر غلطمان می نویسیم...